اولین شبی که خونه مامی تنها موندی
من و بابایی برای سلگرد اوزدواجمون4 مرداد 1391 شما رو گداشتیم یه شب خونه مامی رفتیم شمال هتل مروارید خزر از اونجاکه شما شیر خشک هم میخوردی فکر نمیکردیم مشکلی پیش بیاد البته شما اذیت نکرده بودی فرداش مامی و ددی شما رو آوردن شمال اولش که مار رو دیدی عکس العمل خاصی نشون ندادی اما تا خواستم بهت شیر بدم یکم که شیر خوردی تازه فهمیدی چه کلاهی سرت رفته یکم به من و بابای نگاه کردی و زدی زیر گریه اونم چه گریه ای دل سنگ برات آب میشد شیرم نمیخوردی دیگه الهی مادرت برات بمیره که تو غصه خوردی عشقم اگه مادر میدونست شما انقدر میفهمی این کار و نمیکرد عزیزم خلاصه با ما قهر کرده بودی آخر سر هم بغل ددی خوابیدی توی خواب یکم بهت شیر دادم وقتی هم بیدار شدی انقد...
نویسنده :
مامان شکوفه
0:41