رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

ناتانائیل

اولین شبی که خونه مامی تنها موندی

من و بابایی برای سلگرد اوزدواجمون4 مرداد 1391 شما رو گداشتیم یه شب خونه مامی رفتیم شمال هتل مروارید خزر از اونجاکه شما شیر خشک هم میخوردی فکر نمیکردیم مشکلی پیش بیاد البته شما اذیت نکرده بودی فرداش مامی و ددی شما رو آوردن شمال اولش که مار رو دیدی عکس العمل خاصی نشون ندادی اما تا خواستم بهت شیر بدم یکم که شیر خوردی تازه فهمیدی چه کلاهی سرت رفته یکم به من و بابای نگاه کردی و زدی زیر گریه اونم چه گریه ای دل سنگ برات آب میشد شیرم نمیخوردی دیگه الهی مادرت برات بمیره که تو غصه خوردی عشقم اگه مادر میدونست شما انقدر میفهمی این کار و نمیکرد عزیزم خلاصه با ما قهر کرده بودی آخر سر هم بغل ددی خوابیدی توی خواب یکم بهت شیر دادم وقتی هم بیدار شدی انقد...
15 مرداد 1391

اولین سرماخوردگی آقا رهام

رهام عزیزم 19 تیر ماه 139١ تو برای اولین بار مریض شدی عشق مادر نمیدونی چه روز بدی بود خیلی حالت بد بودمدام سرفه مدام عطسه آب از مماخ کوچولوت می اومد سینت چرت داشت صدات گرفته بود وقتی گریه میکردی صدات مثل یه بچه گربه کوچولو بود که ناله میکرد یه دو هفته ای تقریبا طول کشید تا کامل خوب بشی عمر مادر به من خیلی سخت گذشت طاقت دیدن حال بدتو سرفه های شبانتو نداشتم .ازت چندتا عکس گرفتم ببینی بعدا برای اولین بار که مریض شده بودی چه شکلی شدی آخی فسقلی مامان.     ...
15 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناتانائیل می باشد